وبلاگicon

اسلایدر

خاطره ای از یکی از اقوام:

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد



روز های پابوس آقا

از خاک تو کسب آبرو کردم من/با عطر ضریح تو وضو کردم من


برای اولین بار کلاس دوم دبستان رفتم حرم آقا

مامانم بهم گفته بود که دعای بچه ها زود براورده میشه

منم که نمیتونستم خودم تنهایی برم حرم برای همین بغل مامانم شدم

ورفتیم سمت حرم  وقتی دستم به ضریح آقا به خدا گفتم که خدایا

خواهش میکنم دیگه داداش کوچولوم تشنج نشه

وواقعا هم دیگه داداشم تشنج نشد

بعدازینکه از حرم اومدم بیرون یه هو یادم افتاد که من اومدم پیش

امام رضا وحاجتمو از خدا خواستم خیلی ناراحت شدم

 


برچسب‌ها: اقوام, خاطره ای از زیارت,
تاريخ جمعه 1 ارديبهشت 1392سـاعت 15:11 نويسنده ساجده میرزایی|

 سلام این اولین خاطره ای هست که براتون می نویسم . دوستم ترانه برام تعریف کرد : 

اولین باری بود که به حرم امام رضای مهربان می رفتم  . خیلی سعی داشتم که دستم به ضریح امام برسه از طرف دیگه خیلی دقت می کردم  کسی رو هل ندم  برا همین خیلی آروم حرکت می کردم بالاخره بعد از چند دقیقه دیگه خیلی نزدیک ضریح شده بودم طوری که دستم فقط به اندازه یه کف دست با ضریح فاصله داشت  با خودم گفتم  این یه ذره رو هم  تحمل کن تا درست  ضریحو بگیری تو  همین موقع یه خانوم که زیارتش تموم شده بود برگشت تا از ضریح دور بشه نگو چادرش پیچیده دور من. رفتن اون خانوم همون و کشیده شدن من به بیرون همان .
انقدر ناراحت شدم که نگو با خودم گفتم حتما امام رضا اصلا منو نطلبیده و من اشتباهی اومدم که اینطور شد.و خیلی گریه کردم طوری که زائرا برمی گشتن و منو نگا می کردن . بعد چن دقیقه با خودم گفتم دیوونه مگه امام رضا  تو ضریحه؟؟  مثل بچه آدم حرفتو بزن دیگه ! و بعد شروع کردم به گقتن حاجتام . بعد که حرفام تموم شد یه صدای تو گوشم پیچید که خیال نبود و فرمود: هر چی رو که گفتی شنیدم.
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
خاطرات آقا

برچسب‌ها: خاطره ای از زیارت,
تاريخ جمعه 15 فروردين 1392سـاعت 19:37 نويسنده ساجده میرزایی|

 داوود رشیدی ‌آن‌قدر نام‌آشنا هست که چندان به معرفی نياز نداشته باشد. مي‌گوید هر وقت دستم از مشهد کوتاه مي‌شود از دور سلامي‌مي‌دهم و دعایی مي‌کنم و با همين دیالوگ کوتاه میهمان اين هفته ما مي‌شود. اين برشي كوتاه از گفته‌هاي اين هنرمند است.
همه شهرهای ایران زیبا و دیدنی هستند اما من مشهد را بیشتر از بقیه شهرها دوست دارم، چون خاطرات خوبی از این شهر دارم. از کودکی تا به حالا که پا به سن گذاشته‌ام، هر وقت به این شهر آمده‌ام با کوله‌باری از خاطرات شیرین برگشته‌ام.
اولین بار را که به مشهد آمدم خوب به خاطرم هست؛ پسر بچه‌اي پنج ساله بودم و با پدرم و با ماشین به مشهد آمدیم. حتی یادم هست مادرم به رسم ایرانی‌ها ما را از زیر آیینه و قرآن رد کرد، آب پشت سرمان ریخت و به ما التماس دعا گفت. آن زمان حرم خیلی کوچک و خلوت بود. از آن زمان تا به حال سال‌ها مي‌گذرد اما خاطره آن سفر همیشه با من است.
شب‌ها به زیارت مي‌روم 
تقريبا هر سال دو یا سه مرتبه براي داوری جشنواره‌ها به مشهد مي‌آیم و بیشتر وقت‌ها هم شب‌ها به زیارت مي‌روم، چون هم حرم خلوت است و هم آرامش بیشتری به انسان مي‌دهد؛ به خصوص برخی از شب‌ها که آسمان مهتابی است و هوا خنک است و انسان آرامش بیشتری دارد. 
مشهد قدیم را دوست دارم 
من مشهد قدیم را بیشتر دوست داشتم، اصلا حال و هوای دیگری داشت. جمعیت کم بود؛ ساختمان‌های مدرن و سر به فلک کشیده وجود نداشت و خیابان‌ها بزرگ و پر ترافیک و شلوغ نبودند و حرم امام رضا(ع) هم از همه طرف دیده مي‌شد؛ انگار مشهد، خودش بود و هویت خودش را داشت. 
حالا هم مشهد را به خاطر عطر و بوی امام دوست دارم و هر وقت که دستم از اين شعر کوتاه مي‌شود، از راه دور سلامي‌مي‌دهم و دعایی مي‌کنم


برچسب‌ها: خاطره ای از زیارت,
تاريخ جمعه 6 فروردين 1392سـاعت 18:16 نويسنده ساجده میرزایی|